نامه چهارم - محض خدا
90/8/16
11:38 ع
یارب.
سلام یگانه ام.
یه مدته سعی میکنم وقتی جای هستم که اطرافم کسی هست کمتر تو فکر فرو برم میدونی که یه مدته غرق در افکار شدن کارم شده.بعضی مواقع آنقدر ذهنم مشغول میشه که وقتی کسی باهام حرف میزنه فقط صداش رامیشنوم ؛ ازم که میپرسه فهمیدی چی گفتم میگم نه, ببخشید یه بار دیگه بگو.همه فکر میکنند یه مشکلی دارم .شاید چقدر هم دلشون برام میسوزه. دوست ندارم تو جمع گریه کنم تا برام دل بسوزنند که آخی به خاطر این موضوع ناراحته.
حواسم نیست یگانه.حواسم به این دنیا و اطرافش نیست , فقط پیش شماست.
چشمم خشک شده.آنقدر که به خاطر دوریت گریه کردم.
چقدر سخته ، چقدر سخته وقتی گریه میکنی کسی مفهوم اون گریه را ندونه.چقدر سخته دوست داشته باشی داد بزنی و خدا را صدا بزنی بلند بلند باهاش حرف بزنی اما خجالت اجازه نده.
آخ یگانه خسته شدم آنقدرکه توی دلم صدایت کردم.رگهای بدنم ازهم گسیخته آنقدر که در دلم داد زدم و صدایت کردم. دیگه بریدم.دیگه توان ندارم.دیگه نفسی برام نمونده.یه دفعه دیدید زدم به سیم آخر تو خیابان ؛ تو شلوغی روز فریاد کشیدم و صدایت کردم.
خوش به حال پسر همسایمون که روی حساب اینکه ذهنش هنوز حالت بچه ها را داره کسی بهش کاری نداره اون هم ، بلند بلند تو خیابان با شما حرف میزنه چقدر راحته راحت..احتیاجی نیست مثل من تو سکوت شب یه جای خلوت پیدا کنه بعد بشینه و آروم آروم اشک بریزه و حرف بزنه.احتیاجی نیست مثل من ناشناس بره وبلاگ بزنه تا بتونه دو کلام با شما حرف بزنه.اینجا آشنای نیست.آشنام فقط شمایی
آخ سرم درد میکنه.کلمات به مغزم هجوم آورده و ذهنم را مشوش کرده.
تابعد :راحله